دنیای سینمای ایران و جهان

اخبار و حواشی سینما را با ما دنبال کنید.از زندگی خصوصی بازیگران بدانید .هالیوود

دنیای سینمای ایران و جهان

اخبار و حواشی سینما را با ما دنبال کنید.از زندگی خصوصی بازیگران بدانید .هالیوود

متنی که در زیر میخوانید مصاحبه عوامل فیلم Iron Man 3

متنی که در زیر میخوانید مصاحبه عوامل فیلم Iron Man 3، کوین فیج (تهیه کننده)، شین بلک (کارگردان)، رابرت داونی جونیور و دان چیدل درباره فیلم و جزئیات ساخت آن از جمله تفاوت آن با فیلم های قبلی مارول، کار شین بلک به عنوان کارگردان و داستان شخصی تونی استارک، با سایت Collider میباشد. Collider: فیلم The Avengers از نظر صحنه های اکشن و جلوه های ویژه واقعا فیلم بزرگی بود. آیا فیلم Iron Man 3 ازThe Avengers هم بزرگ تر خواهدبود؟ Kevin Faige: ما تلاش نکردیم چیز بزرگ تری خلق کنیم. ما فقط خواستیم که صحنه های متفاوتی خلق کنیم. Shane Black: فیلم قطعا بزرگ خواهد بود. البته منظورم مثل The Avengers از نظر جلوه های ویژه نیست. توی این فیلم ما سعی داریم چیز متفاوتی عرضه کنیم. C: کوین و شین، شایعات مبنی بر حضور زره Patriot توی فیلم در دنیای مجازی پخش شده. آیا توی فیلم این لباس مخصوص رو میبینیم؟ KF: خیلی بده که نمیشه دیگه روی بعضی چیزا کنترل داشت. زود توی اینترنت منتشر میشن.اما دلیل این که این شایعه منتشر شده اینه که بله این زره در فیلم هست. در قسمتی از فیلم دان چیدل این لباس رو میپوشه. SB: خیلی جالبه کهشایعه های عجیب و غریبی با یه عکس در میاد. یعنی اگه ما بریم ویه لباس زپرتی از یه فروشگاه بخریم و یه جای توی صحنه فیلمبرداری بذاریمش فورا یکی ازش عکس میگیره و براساسش کلی شایعه و حرف و حدیث پیش میاد. C: شین، تو پیش از این برای کارگردان های فیلم های بزرگی نوشتی. آیا این بهت کمک کرد که برای ساختن فیلم خودت آماده باشی؟ چه حسی داشت که به جای نویسنده، کارگردان باشی؟ SB: چیزی که خیلی منو به تعجب واداشت مقدار کمکی بود که بهم شد. جان فاورو (کارگردان دو فیلم قبلی Iron Man) سر صحنه بود و به من کلی کمک کرد. گروه جلوه های ویژه مارول خیلی به من کمک کردن. فقط کافی بود بگم که میخوام این صحنه رو بگیرم و اوناسه سوت آماده اش میکردن. خیلی حرفه ای بودن. C: رابرت و شین، داستان The Avengers چه تأثیری روی شخصیت تونی استارکداشت؟ Robert Downey Jr: فیلم The Avengers ما رو هم شگفت زده کرد. حالا که نگاش میکنیم میفهمیم که فیلم با عوامل و کارگردان مناسب در زمان مناسب ساخته شد. حالا میفهمیم که چقدر رابطه تونی و رودی جای کار داره. با خودمون گفتیم بعد The Avengers چه چالش هایی برای تونی پیش میاد؟ بعد اتفاقاتی که افتاد چه برخوردی با تونی میشه؟SB: وقتی قسمت سوم یک مجموعه فیلم رو میسازی باید داستانی رو تعریف کرد که در قسمت های قبلی تعریف نشده باشه. باید داستانی تعریف بشه که باهاش بشه یه تریلوژی کامل داشت. من خوشحالم که تونستم قسمت سوم این فیلم رو بسازم. C: کوین و شین، Iron Man 2 در واقع زمینه رو برای ساخت The Avengers درست کرد. آیا Iron Man 3 در مورد خود مرد آهنی خواهد بود یا زمینه ای برای The Avengers بعدی؟ KF: این فیلم در مورد تونی استارکه. در مورد دنیایی که ساخته، رابطه اش با پپر و رودی. این نقشه ما برای همهفیلم ها بود. از Iron Man 1 تا The Avengers تا الان. هدف ما از Iron Man 3 اینه که نشون بدیم کاراکتر هامون به تنهایی هم جذابن و حتما لازم نیست توی فیلمی مثل The Avengers دور هم جمع بشن. فیلم ما خیلی به کاراکتر ها پرداخته. شاید فیلم جدی نباشه اما خیلی جدی به رابطه بین کاراکتر ها پرداخته شده. C: رابرت نظرت راجع به همکاری دوباره با شین بلک بعد از Kiss Kiss, Bang bang چیه؟ RDj: من شین رو خیلی وقته میشناسم. Kiss Kiss, bang Bang از تجربه های لذت بخشی زندگی منه اما ما بداهه پردازی زیاد داشتیم! SB: فقط تو بداهه پردازی میکردی!! RDj: مهم اینه که شین میتونه داستان تعریف کنه بدون این که خودشو خیلی جدی بگیره. یه زمانی بود که من و جان فاوروبه شین زنگ میزدیم و میگفتیم برامون ماهی و زغال اخته بیاره! اصن بهش میگفتیم زغال اخته! الان هنوز هم این کارو میکنه! C: دان، توی این فیلم باز هم زره پوش میشی؟ Don Cheadle: قطعا. در قسمت های مختلف فیلم نبرد هایی هست و من نهایتم سعیم روبراشون کردم. زره مرد آهنی خیلی خاص بود و زره من هم با چندتا نوآوری ازش درست شده. C: رابرت و شین، آیا جنبه های جدیدی از کاراکتر تونی رو میبینیم؟ RDj: بله. این ایده بزرگی بود برامون. برای خودش یه فیلم کامله! در اول Iron Man 2، تونی در حال مرگبود و مشغول پارتی بود و مست میکرد و بعضی میگفتن که از اینآدم خوششون نمیاد! از این جنبه های خاکستری تونی استفاده کردیم. این آدم قراره توی این کشور چی کار کنه؟ کجا بره؟ چهاتفاقایی براش پیش بیاد. اگه بهفیلم های قبلی مجموعه که نگاه کنین مبینین که مایه های داستانی زیادی پیدا میشه. SB: البته تونی اینجا خودشو نمیبازه. RDj: پس اصلاح های منو نخوندی!توی سکانس دوم رودی به بیمارستان بتی فورد به کمک تونی میره. C: فیلمبرداری توی چین چطور پیش خواهد رفت؟ SB: ما واقعا به چین نمیریم. اجازه داشتم اینو بگم؟ RDj:واسه همین شین رو دوست دارم! اول حرفشو میزنه بعد از کوین میپرسه اجازه داره این حرف رو بزنه یا نه! SB: داستان فیلم در بعضی قسمتا در چین میگذره اما ما به چین نمیریم. لطفا به کسی نگین! DC: این مسئله از این اتاق بیرون نمیره! C: Iron Man 3 تداخلی با بقیه پروژه هایبزرگ مارول نداره؟ KF: این فیلم شروع فاز بعدی داستان ماست! با ماجراهای تونی همه چیز تغییر خواهد کرد اما ما همچنین داستان واحدی برای Iron Man توی این سه فیلم تعریف کردیم. C: رمانسچه نقشی در این فیلم داره؟ SB: نکته جالب فیلم های قبلی این بود که جان تونسته بود یک داستان اکشن رو به زیبایی با کمدی رمانتیک ترکیب کنه. رمانس قطعا قسمت مهمی از فیلم خواهد بود. توی این قسمت گوئینت برمیگرده. مدتی از داستان The Avengers گذشته. تونی و پپر از رابطه شون خوشحالبودن و با هم زندگی میکردن. RDj: کوین همیشه میگه هیچ فیلمی مثل این نبوده که کاراکتر اصلی با دختری که به خونه میبره توی رابطه باشه که بهش میگه چیکار بکنه و چیکار نکنه. البته رودز هم مجرده. نمیخوایم کاریواسش بکنیم؟ DC: میخواین واسه کاراکتر من قرار جور کنین؟ C: توی مارول چی کار میکنین که فیلم هاتون خسته کننده نشه؟ KF: من 12 ساله با مارول کار میکنم.اول X-men رو داشتیم. بعد Spider man و سال بعدش 3 فیلم با هم. راز ما اینه که سعی میکنیم هر فیلم رو عالی بسازیم. ما سعی میکنیم هر فیلم رو با قبلی متفاوت بسازیم. SB: خوبه که بهمون اجازه میدن توی ساخت فیلم ها ریسک کنیم. واقعا قابل تقدیره این حرکت. C: کوین چی باعث شد شین رو به عنوان کارگردان انتخاب کنین؟ KF: شین خوب داستان تعریف میکنه و رابطهاش با رابرت خوبه. ما به زیربنای فیلممون اعتماد داریم و مطمئنیم کارگردانمون حتی اگه تجربه اش رو نداشته باز هم میتونه فیلم خوبی بسازه. SB: تعارف نکن. بگو دیگه چرا منو استخدام کردین! DC: تو ارزون بودی پسر! دلیلش این بود! C: رابرت چه حسی داره کهیه سوپر قهرمان باشی؟ DC: بهتره جواب خوبی بدی!! RDj: من فکر کنم دارم اینو از طرف همه ما میگم. ما پیش خودمون میگیم که این یه موقعیت فوق العاده اس! خیلی عجیبه من این فیلم رو به اندازه یک اثر شکسپیری جدی میگیرم. Iron Man 3 در 3 می 2013اکران میشود.

عباس کیارستمی به روایت «مارین کارمیــتز» مؤسس کمپانی فرانسوی MK2

مترجم: شاهد طاهری «مارین کارمیــتز» مؤسس کمپانی فرانسوی MK2 است که در سال‌های گذشته سرمایه‌گذار و پخش‌کننده‌ی آثار مستقل بسیاریبوده. از شاخص‌ترین آن‌ها می‌توان به سه‌گانه‌ی رنگ «کیشلوفسکی» و تشریفات و مادام بواریِ «کلود شابرول» اشارهکرد. عباس کیارستمی کارگردان نام‌آشنای سینمای ما نیز از سال ۱۹۹۹ و با فیلم «باد ما را خواهد برد» به‌طور پیوسته با این کمپانی همکاری داشته. متن زیر بهقلم کارمیــتز، دل‌نوشته‌ای است‌ خواندنی از خاطرات هم‌نشینی او با عباس کیارستمی که از شروع آشنایی‌شان تا پس از ساخت «مثل یک عاشق» را دربر می‌گیرد.متن اصلی این یادداشت در بسته‌های معرفی فیلم‌های بخش اصلی شصت و پنجمین جشنواره‌ی کن، به نام Press Kit، قابل مشاهده است. نخستین آشنایی من با «عباس کیارستمی» به اوایل دهه‌ی ۹۰ و فیلم «نمای نزدیک» او باز می‌گردد. این فیلم به‌وسیله‌ی یکی از تحلیل‌گران سینمای او معرفی شد و مرا شیفته‌ی موضوع و نیز مهارت و هنرمندی نهفته در خود کرد… درخواست کردم تا با کارگردانش ملاقات داشته باشم. داستان «نمای نزدیک» درباره‌ی مردی است که وانمود می‌کند یککارگردان سرشناس به نام «محسن مخملباف» است. من تا پیش از این اسمی از او نشنیده بودم. پرسیدم: «این مخملباف کیست؟» و در پاسخ متوجه شدم که او یک کارگردان به‌نام ایرانی‌ست. درخواست من، ملاقات با کیارستمی بود اما به‌جای آن با مخملباف دیدار کردم. تهیه‌کنندگی فیلم‌های او و نیز دخترش، سمیرا (سیب) را برعهده گرفتم تا سرانجام موفق به دیدار با کیارستمی شدم. «نمای نزدیک»باعث آشنایی من با سینمای ایران وسپس مخملباف و کیارستمی شد. همانگونه که پیش‌تر شیفته‌ی «ساموئل بکت»، «آلن رنه»، «کریستف کیشلوفسکی» و «کلود شابرول» شده بودم، با دیدن «نمای نزدیک» عاشق این هنرمند شدم؛ حتی با وجود این‌که مطلقاً هیچ‌چیز درباره‌ی او نمی‌دانستم. بلافاصله به او پیشنهاد دادم تا یکی از فیلم‌هایش را تهیه کنم، که او پاسخ داد نیازی به تهیه‌کننده ندارد؛ چراکه خود تهیه‌کننده‌ی فیلم‌هایش است. سپس شروع کرد به تعریف قصه‌های گوناگون. متوجه شدم کیارستمی نه‌تنها فیلم‌ساز، بلکه یک داستان‌سرای قهار ایرانی‌ست. همانگونه که برایم داستان‌هایی تعریف می‌کرد با خود می‌پنداشتم که «اوه، این عجب فیلم زیبایی خواهد شد!» و سپس یک قصه‌ی دیگر «اوه، این یکی چه فیلم زیبای دیگری خواهد شد!».پی بردم که به‌دقت دارد مرا موردبررسی قرار می‌دهد. هر بار که به پاریس می‌آمد داستان تازه‌ایبرایم تعریف می‌کرد و هربار از او می‌پرسیدم: «چه‌موقع با هم فیلمی خواهیم ساخت؟» و او جواب می‌داد: «به تهیه‌کننده نیازی ندارم»… من به داستان‌های او به‌عنوان یک هدیه می‌نگریستم ودرعوض داستان‌هایی از (تجاربم در)سینما برای او بازگو می‌کردم. خود را کنار کشیده بودم درحالیکه فیلم‌های «زندگی و دیگر هیچ» و «زیر درختان زیتون» از پیش چشمانم می‌گذشتند. هنگامیکه در سال ۹۷ برای «طعم گیلاس» نخل طلا را از آن خود کرد با انبوهی از تهیه‌کنندگان احاطه شده بود امادر بازگشت به پاریس پیش من آمد و گفت: «خب دیگر! الان آماده‌ام تا یکی از فیلم‌هایم را تهیه کنی». تا پیش از رسیدن به این مرحله تقریباً تسلیم شده بودم. به‌ همین جهت وقتی نزد من آمد بیش‌ازاندازه خرسند شدم. از او پرسیدم دوست دارد روی کدام‌یک از پروژه‌هایش کار کند. او شروع به تفحص در گنجینه‌های ارزشمند داستان‌هایش کرد و واکنش مرا نسبت به هر ایده‌ای که پیشنهاد می‌داد می‌سنجید (عملی که همچنان و تا امروز نیز انجام می‌دهد). از یک داستان به داستانی دیگر می‌رفت تا اینکه متوجه شدم یکی از آن‌ها مرا صاف سر جای خود نشانده و دارم بادقت به آن گوش می‌دهم… «باد ما را خواهد برد» نخستین فیلمی بود که با یکدیگر ساختیم. وقتی که با یک‌نفر فیلم می‌سازید، رابطه‌تان نغییر می‌کند. در اثنای ساخت «ده» بود که شیوه‌ی فیلم‌سازی او را فهمیدم. وقتی که نخستین ایده‌ی «ده» را مطرح کرد، داستان یک روانکاو بود که با کارشکنی شوهرش روبه‌رو می‌شد. روزی روانکاو وارد ساختمان پزشکی‌اش می‌شود درحالیکه می‌بیند شوهر، پای پلیس را به میان کشیده، ورودی مطب را پلمب کرده‌اند و بیماران به انتظار ایستاده‌اند. بنابراین تصمیممی‌گیرد تا جلسات روانکاوی را درماشین‌اش و در حالیکه به گوشه‌وکنار شهر پرسه می‌زنند برگزار کند. نتیجه‌ی نهایی چندان تفاوتی با ایده‌ی اصلی ندارد. تنها با تراشیدن پیکره‌ی آن تا آن‌چه که حیاتی‌ست، پالایش یافته است. متوجه شدم که کیارستمی با استفاده از یک تکنیک بسیار جالب چگونه این کار را انجام می‌دهد. داستان‌های او به‌مانند آثار برخی نقاش‌ها یا نویسندگان نمو می‌یابد؛ یا قیچی‌کردن و بیرون‌ریختن زوائد و جنبه‌های اطناب‌آمیز، او به قلب داستان می‌رسد؛ به حقیقت جهان‌شمول. این یک مهارت بسیار مهم و در عین حال نادر است. کیارستمی به ایده‌هایش اجازه می‌دهد تا همچون یک گل شکوفا شوند. و درحالیکه ممکن است بعضی از آن‌ها پژمرده شوند، برخی دیگر در این میان جلوه‌نمایی خواهند کرد. حوالی سال ۲۰۰۲ و پس از «ده» بود که او برای نخستین بار از ساخت فیلمی در ژاپن صحبت به میان آورد. چون فیلم‌نامه‌ای در کار نبود، پیشنهاد دادم درحالیکه داستان را برایم توضیح می‌دهد ازاو فیلم‌برداری کنم. ایده‌ی او درباره‌ی راننده‌‌تاکسی‌ه ایی بود که شب‌هنگام در توکیو رانندگی می‌کنند. من اخیراً – هشتسال پس از طرح‌ ابتدایی «مثل یک عاشق» و پس از اتمام فیلم‌برداری آن – به آن فیلم توضیحی رجوع کردم. آن‌جا از عباس خواستم تا تصاویر مقدماتی‌اش را نشانم دهد. با هم آن‌ها را تماشا می‌کردیم درحالیکه عباس روی تصاویر توضیح می‌داد. در آن‌جا ایده‌ی صحنه‌ای را می‌بینیم که یک تاکسی در یک میدان به‌ دور زنی سالمند می‌چرخد. همه‌ی المان‌های «مثل یک عاشق» در آن فیلم موجود بود اما به‌صورت یادداشت و توضیحات کلامی. ۱۰ سال طول کشید تا او بتواند این داستان را در قالب یک فیلم بگنجاند.کیارستمی همواره پیش از شروع فیلم‌برداری اصلی، نسخه‌های تمرینی تهیه می‌کرد. برای «کپیبرابر اصل» پیش از فیلم‌برداری نهایی با بازیگران، دو سری کامل فیلم‌برداری داشتیم؛ یک‌بار تنها با چیده‌شدن لوکیشن‌ها و بار دیگر با هنرپیشه‌های جانشین. این نسخه‌های تمرینی با انگاره‌‌‌های یک نقاش قابل مقایسه هستند که برای دست‌یابی به تابلوی نهایی بارها به آن‌ها رجوع می‌کند. همچنین مرا یاد «جیاکومتی» ِ مجسمه‌ساز می‌اندازد که پیکره‌ را روی میز کارش رها می‌کرد. یا دوباره به آن باز می‌گشت، یا قیدش را می‌زد، یاتکمیلش می‌کرد و یا کلاً آن را دور می‌انداخت. هرگز ندیده بودم که این روش توسط فیلم‌سازی استفاده شود و نیز هیچ‌گاه چنین تناظر و تقارن آشکاری بین فیلم‌سازی و دیگر رشته‌های هنریمشاهده نکرده بودم. در سینما به روی فیلم‌نامه کار می‌کنیم. البته که تا رسیدن به نسخه‌ی نهایی چندین مرحله ویرایش خواهیم داشت اما پروسه‌ی فیلم‌برداریرا نسبتاً سریع آغاز می‌کنیم. برخی اوقات امکان دارد پرداخت یک ایده یا طرح، زمان طولانی‌تری به خود اختصاص دهد اما ما با یک سری از انگاره‌ها کار نمی‌کنیم؛ حداقل نه به‌مانند کیارستمی. این شیوه‌ی کار، عقیده‌ی مرا نسبت به مقایسه‌ی سینما با خانه‌سازی تقویت کرد. انتظار من از کارگردان این است که برای ساخت خانه آجرها را فراهم سازد. آن را کامل نکند بلکه پیوسته به ساخت آن ادامه دهد تا دیگران نیز بتوانند در ساخت آن اهتمام ورزند. این جان‌مایه‌ی چیزی‌ست که از فیلم‌سازان انتظار دارم. بعضی از آن‌ها از فراهم کردن یک آجر عاجزند؛ حتی در جلوگیری از کاری که در حال انجام‌شدن است. برخی دیگر ممکن است تنها به‌اندازه‌ی یک سنگ‌ریزه همراه خود بیاورند اما حداقل چیزی به گروه افزوده‌اند و این نشان می‌دهد که می‌خواهند در ساخت این خانه مشارکت داشته باشند. اما شما نمی‌توانید یک خانه را به‌تنهایی بسازید. از طرف دیگر نمی‌توانید تماماً به ساخت دیوارها توسط دیگران اعتماد کنید. فقدان این بینش مشارکتی در سینما یا دیگر بیان‌های هنری، نشانه‌ی خودستایی و گستاخی است. شیوه‌ی کار کیارستمی انگار ساختن یک پروژه‌ی شخصی‌ست درحالیکه همزمان برای آفرینش یک اثر سینمایی همکاری می‌کند. آن وقت‌ها از او پرسیدم که چرا می‌خواهد در ژاپن فیلم بسازد و این پاسخ او بود: «برای اینکه اگردر ژاپن فیلم بسازم به فیلم‌سازی برای غرب متهم نخواهم شد. ساختن یک فیلم در ژاپن درست مانند این است که فیلمی در ایران ساخته باشم. چه بازیگرانم فارسی صحبت کنند یا ژاپنی، هم‌چنان فیلم‌هایم با زیرنویس به‌نمایش درخواهند آمد». این گفت‌وگو یک معرفی‌نامه‌یمناسب برای جنبه‌ای مهم از رابطه‌ی ماست: زبان. یا به‌عبارتدقیق‌تر کلمات صحبت‌شده. منانگلیسی حرف نمی‌زنم. او فرانسه صحبت نمی‌کند و من از فارسی چیزی نمی‌دانم. پس چگونه ارتباط برقرار می‌کنیم؟ اینمسئله کاملاً معجزه‌آمیز است و همچنین یکی از ایده‌های اصلی «مثل یک عاشق». گاهی اوقات بدون مترجم سفر می‌کنیم و به‌طریقی از پس فهمیدن صحبت‌های یکدیگر برمی‌آئیم. چگونه؟… من به‌آرامی فرانسویصحبت می‌کنم و او به انگلیسی پاسخ مرا می‌دهد. من یک‌جورهایی انگلیسی او را می‌فهمم و او نیز یک‌جورهاییفرانسه‌ی من را. مخصوصاً هنگامی‌که در یک ماشین، کنار یکدیگر نشسته باشیم و من در حال رانندگی باشم زیاد با هم صحبت می‌کنیم. ما یکدیگر را می‌فهمیم چراکه رابطه‌‌مان تنها برپایه‌ی کلمات و لغات استوار نیست. کلمات حاوی اطلاعاتی هستند اما آن‌ها دربردارنده‌ی اغراض و مفاهیم نیز هستند؛ چیزی در حیطه‌ی ادراک‌ متقابل؛ یک زبان جهانی. هنگام کار با کیشلوفسکی نیز موقعیت مشابهی وجود داشت. من لهستانی صحبت نمی‌کردم، او نیز فرانسه نمی‌فهمید. من دست‌وپاشکسته انگلیسی حرف می‌زدم و او نیز دست‌وپاشکسته انگلیسی جواب می‌داد. در مورد او مکالمات‌مان به‌جای ماشین در میکده صورت می‌گرفت؛ جایی که می‌توانستیم کنار یکدیگر نوشیدنی میل کنیم و این روش جواب هم می‌داد. آن‌جا نیز جهان‌شمولیت یکسانی را یافتم که از حصار و محدوده‌ی زبان گذر می‌کرد. درباره‌ی یک زبان مشترک مثل اسپرانتو صحبت نمی‌کنم. مسئله فراتر از این صحبت‌ها، درباره‌ی قرار گرفتن روی یک طول‌موج است. یادم می‌آید ‌هنگام «کپی برابر اصل» اغلب کنار یکدیگر روی میز تدوین کار می‌کردیم. یک‌بار بر روی صحنه‌ای که به‌نظرم اندکی طولانی می‌آمد تعبیر خود را گفتم. او آن را حذف کرد و بلافاصله متوجه شدم که انگار با فیلم دیگری روبه‌رو شده‌ایم. ۳۰ ثانیه‌ای که از فیلم برش خورده بود، ماهیت و زبان فیلم را تغییر داد؛ سبک و واژگان سینمایی کیارستمی را عوض کرد. با حذف جزء کوچکی از یک سکانس درواقع داشتیم بر نکته‌ی دیگری تأکید می‌کردیم که اصلاً مدنظر فیلم نبود. «کپی برابر اصل» دربردارنده‌ی نوعی پیوستگی و تسلسل در زمان و فضا بود؛ مثل یک برداشت بلند. او عامدانه سکانس را در پیش چشمانم حذف کرد با این پنداشت که شاید حق با من باشد. اما آشکارا حق با او بود و من اشتباه می‌کردم. این‌گونه جزئیات بود که در دریافت متقابل ما از یکدیگر ایفای نقش می‌کرد. یک نکته‌ی مجذوب‌کننده درباره‌ی عباس این است که او همواره رو به جلو حرکت می‌کند؛ آثارش همواره در حال گسترش و پیچیده‌تر شدن‌اند. این خصیصه‌ی یک هنرمند بزرگ است. او به هر فیلم با رویکرد و نگرش مخصوص به خود نزدیک می‌شد. زمان ساختن «ده» مقارنبود با ظهور دوربین‌های دیجیتال. ازنظر من «ده» نخستین فیلمی‌ست که توانست تکنولوژی جدید دیجیتال را به‌شکلی همگرا با موضوع‌اش تلفیق کند. «ازنفس‌افتاده» نیز در دهه‌ی ۶۰ نقش یکسانی را با وارد‌شدن منقلب‌کننده‌ی دوربینروی دست، صداهای سینکرونیزه و نورپردازی‌‌های به‌دقت طراحی‌شده ایفا کرد. یک نقطه‌ی اتصال بین تکنولوژی جدید و رویکردِ نوین «گدار» وجود داشت. به ‌روش مشابه، کیارستمی نیز تنها فیلم‌سازی است که از تکنولوژی دیجیتال برای میزانسن‌هایش بهره جسته است.هنگام ساخت «مثل یک عاشق» دغدغه‌ی اصلی کیارستمی این بودکه مبادا در خارج از ایران، از خود واقعی‌اش فاصله بگیرد. این مسئله برای من نیز نگران‌کننده بود؛ چراکه فکر می‌کنم هر هنرمند عمیقاً ریشه در واقعیت‌های کشور خود دارد. در عینحال از آن‌ها انتظار داریم که زبان آن‌ها جهان‌شمول باشد؛ یک گام داخل، یک گام بیرون. چگونه می‌توانستیم مانع از گم‌کردن راهش شویم؟… چگونه می‌توانست نسبت به خود راستین بماند؟… او در «کپی برابر اصل» موفق شده بود به این مهم دست یابد. به‌همین دلیل آمریکایی‌ها و برزیلی‌ها هنگام نمایش آن احساس کردند که فراتراز هرچیز، در حال تماشای یک فیلمایرانی هستند. و این موضوع ازنظر من بسیار شگفت‌انگیز بود. بعداز همکاری با بازیگر مشهوری چون «ژولیت بینوش» او برای «مثل یک عاشق» سراغ تازه‌واردها رفت. یکی از آن‌ها ۸۰ و دیگری ۲۰ ساله بود! با این‌کاراو شیوه‌های بیان هنری و نیز پیچیدگی بین روابط را در معرض آزمایش و چالش بیشتری قرار می‌داد. ساختن فیلم در ژاپن او را مجبور کردکه فیلم‌نامه بنویسد؛ یک متن. و این موضوع بین کیارستمی و فیلم‌اش فاصله ایجا می‌کرد؛ همچنین بین خود واقعی و میهن‌اش. باعث می‌شد که به‌صورت خودکار عنوان «غریبه» در ذهن نقش ببندد که البته همین مسئله او را قادر ساخت تا با رویکردی بی‌واسطه‌تر به عصاره و جوهره‌ی فیلم برسد. یک تــِـم بسیار جالب در «مثل یک عاشق» هست که ارزش کاوش‌ و اکتشاف را دارد؛ تـِـم بازتاب‌ها. بازتاب‌ها پس‌زمینه‌ای رؤیاگون ایجاد می‌کنند؛ فضاهای بدیع؛ تصاویر شگفت‌انگیز انعکاسی. می‌دیدم که او زمان زیادی را برایثبت بازتاب هنرپیشه‌های جایگزین اختصاص می‌داد. البته کار با هنرپیشه‌های اصلی سریع‌تر از مرحله‌ی پیشین بود. کارگردانی که به تجربه‌پردازی با سنت‌های کلاسیک و مرسوم تصویرپردازی بپردازد می‌تواند برای اعضای گروه بسیار خسته‌کننده باشد. بحث و اختلاف‌نظرهای متداولی در مراحل ابتدایی فیلم‌برداری وجود داشت. این روش کار همچنین نیازمند یک سازگاری مجدد برای گروه تولید بود. ما توانایی این را داریم که بسیار تنبل باشیم و هیچ‌گاه متدهای کارمان را زیر سؤال نبریم. اما کیارستمی مثل یک زنگ هشدار می‌ماند که ابتدای صبح شما را از خواب بیدار می‌کند. ممکن است چندان خوشایند نباشد اما باید از خواب بپرید. بدون او منخواب می‌ماندم! یک فیلم ژاپنیِ تولید فرانسه هرگز تا پیش از این امتحان نشده بود و چون کمپانی Arte هزینه‌ای از فیلم تقبل نکرد،پول کافی برای تهیه‌کردن آن نداشتم؛ حتی با مشارکت تهیه‌کننده‌ی ژاپنی. اما من به عباس قول داده بودم. بنابراین یک مجسمه‌ی اسفنجی Yves Kline‌ بسیار زیبا را در آمریکا به مزایده گذاشتم و با درآمد حاصل از آن توانستم بودجه‌ی فیلم عباس را فراهم کنم. خوشحالم که یک اثر زیبای Yves Kline‌ را برای اثر زیبای دیگری از عباس کیارستمی معاوضه کردم. همین چند روز پیش به او گفتم: «فیلم بعدی‌ات را با چه کسی خواهی ساخت؟»… او به من نگاه کرد درحالیکه اندکی جا خورده بود. «خب… با تو البته. تو تنها تهیه‌کننده‌ی من هستی». «باعث خرسندی من است؛ چراکه تو هم تنها کارگردان من هستی». --------------- --- منبع : وبلاگ آدم برفی ها http:// adambarfiha.com/

گلشیفته فراهانی در جدیدترین فیلمش "سنگ صبور"

گلشیفته فراهانی در جدیدترین فیلمش "سنگ صبور" در این فیلم گلشیفته فراهانی نیز به "ایفای نقش" میپردازد. داستان اینفیلم در مورد جنگ و زنان در حاشیه مانده است. این داستان در افغانستان و یا هر کشوری که از جنگ نا به سامان است اتفاق می افتد, زنی زیبا بر بالین شوهرش زخمی اش شبزنده داری میکند و نگران شوهر است که مرد مرده است یا زنده؟ و زن بر بالین شوهر برای نخستین بار صادقانه به سخن می‌نشیند و از آرزوها و واقعیت تلخ زندگی زناشویی‌اش می‌گوید و مرد برای زن مانند یک سنگ میشود یک سنگ صبور، از بیرون صدای گلوله می‌آید، صدای قدم‌های تند، صدای ناله‌هایی، و سپس سکوت. در تنهایی پایان جهان، زن از خویشتنش حجاب برمی‌دارد، خود را برای خود عریان می‌کند، به تنش نگاه می‌کند،دیگر دانه‌دانه‌ی تسبیح را با یاد خدا نمی‌چرخاند، خاطراتش را اما ازسرمی‌گیرد، رویاهای ناکامش، ازدواج اجباری، خواهر فروخته شده‌اش به مردی پیر، افتخارات فامیلی: آشتی ناپذیری، استبداد، و بعد این جنگ‌های برادرکش که پایانی ندارند هرگز… سنگ صبور سرودی‌ست برای آزادی، برای عشق و جادویی بسان سنگ صبورو داستان زنی است که در آغاز به گونه‌ی یک زن مظلوم معرفی می‌شود ولی آهسته آهسته می‌بینیم که این زن کسی بوده که در برابر ظلم جنگیده، حتی به قیمت حرمت و جانش. سهیل پرهیزی

لیلا حاتمی برنده جایزه بهترین بازیگر زن جشنواره کارلووی‌واری شد.

لیلا حاتمی برنده جایزه بهترین بازیگر زن جشنواره کارلووی‌واری شد. او این جایزه را به خاطر بازی در نقش نخست فیلم همسرش علی مصفا «پله آخر» دریافت کرد. فیلم پله آخر، علاوه بر این ، برنده جایزه فیپرشی (جایزه بین‌المللی منتقدان فیلم) در این جشنواره هم شد ...

هر روز که می‌خواهد تولدت باشد

یادداشت زیر به قلم سولماز پناهی دختر جعفر پناهی که طی‌ یک جدایی اجباری از خانواده در فرانسه به سر میبرد نوشته شده است. این یاداشت را به نقل از صفحه فیسبوک سولماز پناهی می‌خوانیم دومین تولدی است که از تو دورم و باید مثل تماشاگرانت لحظه هایت را از پشت مانیتوردنبال کنم ارتباط بر قرار میشود... مامان کیکی را که هر سال تولدت می گرفتم از طرف من برایتخریده. شمعى روى آن مى گذارد و تو با خنده میگویى : من که واقعا تولدم نیست! میگویى متعلق به فصلى دیگر از سال هستى . هنگام خانه تکانى عید،پیش از بهار به دنیا آمده اى ؛ اسفند . ولی شناسنامه ات را زود گرفته اند. به هر حال باید ارزو کنی و شمع رافوت کنی. من نگرانم و تو دوباره میخندى ، اداى آرزو کردن در مى آورى و چیزىزیر لب میگویى که خاطرم را جمع کنى... مطمئن ام که بازهم این کار را نکرده اى! پس من میگویم... پدرم برایت آرزو میکنم که بگذارندآزادانه زندگى کنى زندگی تو ساختن فیلم هاییست که به سینماى ما جان میدهد ارزو میکنم بازهم زندگی کنی باز هم فیلم بسازی و ما (تماشاگرانت) از دیدن فیلم هایت جانی تازه بگیریم عاشقانه دوستت دارم هر روز که میخواهد تولدت باشد ،مهم نیست ! براى خانواده ات هر روز ، روز تولد توست شمع فوت شد تولدت مبارک سولماز