شاملو هنوز برایم مساله است. او رااز دیرزمان میشناسم و بسیاری از شعرهایش را دوست داشته و هنوز دوست دارم. هنوز شبهای شعر قبل از انقلاب را به یاد دارم. شاملو را و حالش را و تعرض قویاش را به خودفروختگان و روشنفکرنمایان رژیم شاه، و ساعدی را که به نظرم بهترین قصهنویس آن دوران بود و این دوران. حیف او که چونان رفت.
شاملو هم شاعری بزرگ بود، هم محققی جدی و خستگیناپذیر، هم مترجمی توانا و سمت و سودار و دقیقتر، قلندری در عرصه فرهنگ و هنر ملی و «متعهد» و بیشتر.
شاملو را به خاطر فردیتش- که بس نادر بود و هست- احترام میگذارم و به خاطر جمعیتش. فردیت و جمعیتی پرشر و شور در راستای هم؛ با حساسیت انسانی عمیق. دفاعش از انسانیت و ایمانش به انسان چنان بود که هر ویرانی را نشانی از غیاب او میدانست و حضور انسان را آبادانی، و حضورش چونین بود.
همین نگاه- و باور- بود که از مدافعان دروغین مردم- چپها- فاصله گرفت و از سیاست. اما همچنان در کنار مردم «کوچه» و درفرهنگ و هویت ملی این سرزمین ماند و ستیزه کرد مدام با جهل و خرافات، با فقر و زبونی و با کیش شخصیت. کژیهای فردوسی را همتاب نمیآورد چه رسد به دیگران. نقد میکرد بیمحابا و آماده نقد شدن بود و به ندرت «منزده» شد.
شاملو همیشه مساله داشت و درد، واز فرو رفتن در دام بیدردان و ازخودبیگانگان تن زد. روانش شاد و یادش گرامی.(کافه سینما)